تولستوي وجايزه بين المللي نوبل
هارون هارون


تولستوي ، نويسنده روس دو بار از كانديد شدن خود براي دريافت جايزه جهاني ادبيات نوبل عذرخواهي كرد و آنرا رد نمود، چون به نظر او نه تنها نقدهاي ادبي دوستانه، بلكه جايزه و پول زيادي موجب فساد و ابتذال خلاقيت هنري هنرمند ميشوند. توضيح اينكه تولستوي به علت اشرافزاده گي و وراثت باغ و قصر و زمين هاي كلان، آنزمان توانايي اين ژست و تقواي اخلاقي را داشت . تولستوي از جمله نويسندگان معروف جهاني است كه مورد توجه اهل سياست و نظريه پردازان انقلابي نيز قرار گرفت. اگر آثار بالزاك و زولا را ماركس و انگلس نقد كردند، رمانهاي تولستوي را لنين مورد توجه مطبوعاتي قرار  داد. لنين قبل از انقلاب اكتبر به مدت سه سال در دوره تبعيد طي مقالاتي به نقد آثار تولستوي پرداخت، چون آثار او را داراي ارزش اجتماعي و سياسي براي جنبش مردمي ميدانست. لنين در سال 1908 در مقاله: تولستوي، آئينه انقلاب، خفقان و بي عدالتي اجتماعي را سبب، جيخ تضادها، در آثار او دانست، گرچه او آثار تولستوي را حاوي نوعي آنارشيسم مذهبي ميدانست. بر پايه خاطرات گوركي، لنين گفته بود : گرچه تولستوي اشرافزاده ، ولي او يك دهقان واقعي ادبيات روس است . برخلاف گوركي ، تولستوي نه نويسنده پرولتارياي شهري ، و نه نويسنده بورژوازي تزاري ، بلكه نويسنده دهقانان نيمه آزاد روسيه است . او اسنادي در باره رفتار و كردار و فرهنگ ميليونها دهقان فقرزده را وارد ادبيات جهاني نمود. تولستوي مفسر تضادهاي تاريخ آنزمان جامعه خود شد. آثار تولستوي گرچه نشان دهنده تصاويري حقيقي از جامعه ، ولي آنها با آرزوهاي غير عملي غلط اصلاحگرانه همراه هستند . لنين مينويسد : حتا سكوت تولستوي در مواردي نشانه اعتراف او به شرايطي است . اهميت انتقاد تولستوي از دولت، كليسا، و مالكيت خصوصي زمين داران كلان را بايد به روشنفكران ياد آوري نمود. در تاريخ ادبيات، نويسندگاني يافت ميشوند كه از موضعي ارتجاعي ، آثار هنري ابدي آفريدند. نويسنده همچون هنرمند حق اشتباه سياسي و نظري را دارد. گروهي از افراطيون سياسي هم ، علت شكست انقلاب اول روس در سال 1905 را به سبب تبليغات صلح خواهانه تولستوي گرايان بين دهقانان ميدانند ، گرچه آثار ادبي تولستوي با تبليغات مرامي مريدان كج فهم تولستوي گراي او با هم فرق دارند . تولستوي به سبب اعتقاد به تعليم و تربيت غير دولتي و اخلاق آنارشيسم گونه مذهبي و توانايي مالي شخصي ، به تاسيس مدارس در روستاها براي كودكان دهقانان پرداخت . او حتا قبل از آمدن مائوئيست ها به صحنه مبارزه اجتماعي در شرق ، گفته بود : روشنفكران بايد از دهقانان بياموزند و نه برعكس ، ده جلد كتاب فلسفي و اجتمايي نوشتن  ، آسانتر از عملي كردن يك اصل نظري است . او قبل از ظاهر شدن صلح آميز گاندي در ميدان مبارزات استقلال طلبانه ، گفته بود : مقاومت اجتماعي نبايد به خشم و خشونت تبديل شود . او نه تنها ترور آشكار و مخفي دولتي را محكوم كرد ، بلكه اقدامات مسلحانه آنارشيستهاي غير مذهبي را هم سرزنش نمود .

در باره زندگي خصوصي او ميتوان گفت كه او بين سالهاي 1910-1828 ميلادي زيست ، در دانشگاه کازان به تحصيل زبانهاي شرقي پرداخت و به علت روح ماجراجويي مد روز آنزمان و عشق به سفر در دوران جواني ، به منطقه قفقاز رفت و حتا در كنار ارتش روس عليه جنبش ملي قفقاز و قهرمان ملي آن ، شيخ شامل وارد جنگ شد و در اين باره رماني نوشت . او با دختري بنام صوفيه ازدواج نمود و صاحب سيزده فرزند شد . سرانجام در سال 1880 ، بعد از مبارزات زياد با خود و اشراف ، از طبقه اش بريد و به خدمت محرومين پرداخت . پرهيزكاري اخلاقي اش به درجه اي رسيد كه از دريافت حق تاليف براي كتابهايش خودداري كرد ، د ست از سگرت کشيدن برداشت ، به مزمت روابط جنسي پرداخت و دنبال يادگيري شغل كفاشي رفت . او طي سالها مبارزه و انتقاد ، بتدريج از كليساي مسيحي ارتدكس فاصله گرفت و مبلغ نوع خاصي از مسيحيت اجتماعي و شبه عادلانه گرديد . به علت انتقاد از تمدن و پيشرفت صنعتي و آموزشهاي تعليم علوم طبيعي ، او در ميان روشنفكران متهم به ارتجاعي بودن گرديد . تولستوي در سال 1898 در يادداشتي شبه غيبگويانه در باره جنبش جوان ماركسيسم نوشت : تاكنون سرمايه داران بر خلق حكومت كردند و بزودي بوروكراتهاي حزبي بنام نماينده طبقه كارگر . از نظر مرامي ، تولستوي زير تاثير افكار روسو است . مورخي نوشت :

 


نقش تولستوي براي انقلاب روس مانند اهميت روسو براي انقلاب فرانسه است . امروزه ميتوان گفت اگر ادبيات روس به همت پوشكين هويت ملي يافت ، آن با كمك تولستوي و داستايوفسكي مشهوريت جهاني پيدا كرد . تولستوي به پيروي از هگل مي گويد : رمان ، شكل مدرن داستانسراي حماسي است. او از استاندال توصيف ادبي جنگ را آموخت . به نظر منتقدين چپ ، تولستوي نه بورژوازي و نه پرولتارياي روس را بطور واقعي شناخت ، بلكه زمينه كارش ، شرح زندگي دهقانان فقرزده ، بازمانده فئوداليسم است . از جمله شاهكارهاي او كتابهاي : جنگ و صلح – حاجي مراد-رستاخيز – آنا كارينا –هنر چيست ؟ - مرگ ايوان ايليچ – و قزاق ها ، هستند . تولستوي قبل از گوركي در يك تريولوژي اتوبيوگرافي گونه ، رمانهاي : دوران كودكي – سالهاي نوجواني – و خاطرات جواني ، خود را منتشر نمود . او در كتاب : جنگ و صلح ، از مبارزات ميهني ملت روس در برابر هجوم ناپلئون دفاع ميكند ، و در رمان : آنا كارينا ، قرباني شدن زنان در جامعه اشرافي – فئودالي تزاري را نشان ميدهد . تولستوي در كتاب : هنر چيست ؟ توصيه ميكند كه هنر بايد موجب رشد و ترقي صفات انساني خلق گردد، و از شكسپير ، بودلر ، بتهون ، و واگنر به علت سهل انگاري در اين زمينه انتقاد مي نمايد. در رمان رستاخيز ، تولستوي به انتقاد بنيادي از جا معه فقر و فلاكت زده خود مي پردازد. منتقدين او ميگويند : او از جمله هنرمنداني است كه گرچه بر پايه يك جهانبيني غلط و ذهني، ولي آثار هنري ارزشمندي آفريد.  تولستوي غير از آشنايي با انديشه هاي روسو در سفري به غرب با مهاجرين و فراريان هموطن مانند: پرودون، تورگنيف، و هوتسن آشنا گرديد . او طي مقالاتي به نقد آثار رمانتيك پوشكين و لرمنتوف كه در باره فرهنگهاي غير روس از جمله قفقاز، شبه جزيره كريم و تاتار نوشته شده بودند ، پرداخت. از جمله نويسندگاني كه زير تاثير ادبي تولستوي بودند ، ميتوان از آندره ژيد ، توماس مان و استفان تسوايگ نام برد . بعد از مرگ تولستوي   رومان رونالد موجب مشهوريت او در غرب گرديد. منتقدي در باره نقش تولستوي در حوادث روسيه آنزمان ميگويد: اگر بلشويكها سرآغاز خودكشي اروپا باشند ، تولستوي ابتدا و لنين انتهاي آن هستند. آنچه در باره فرق بين تولستوي و داستايوفسكي ميتوان گفت ، اين است كه : تولستوي را انقلابي تر از داستايوفسكي ميدانند، چون او شجاعانه وارد مبارزه با دولت و كليسا شد. تولستوي همچون داستايوفسكي ناسيوناليست نبود ، گرچه او مانند تورگنيف مبلغ غرب نيز نگرديد . داستايوفسكي چون ديكنز ، بالزاك ، و آلن پو ، در باره مردم شهرها نوشت و تولستوي در باره زندگي سخت دهقانان در روستاها . از جمله  شباهتهاي آندو اينكه دو حادثه مهم موجب تغيير شخصيت آنها شد، داستايوفسكي به علت صدور حكم اعدام دولت تزار و تولستوي به علت اخراج از كليسا . تولستوي در پايان عمر خود بين هوادارانش سنبل تقليد قرار گرفت. پيروان تولستوي گراي او به دليل شكايت از شرايط ، ولي بي عملي اجتماعي ، دچار اغتشاش و سرخورده گي فكري شدند . شبي كه تولستوي به دليل اختلافات مرامي با همسرش خانه را ترك كرد و راهي جنوب روسيه شد تا به هواداران خود به پيوندد، در ايستگاه راه آهن شهري روي چوکي سالون انتظار قطار به خوابي ابدي فرو رفت. دختر تولستوي سالها بعد يك بنياد خيريه فرهنگي بنام او براي كمك به مهاجرين و فراريان تشكيل داد .


زند گي وفعاليتهاي ارزشمند تولستوي

تولستوي از نوجواني دو آرزو داشت: اول اينكه فرد مفيدي براي جامعه اش باشد و دوم اينكه نويسنده بزرگي شود. تحقق اين آرزو ها به برنامه ريزي وسيع، استقامت و نظم و ترتيب نياز دارد. ولي تولستوي در اين زمان سرشار از شور جواني است و ميل ندارد از خوشي هاي اين دوره چشم پوشي كند، در عين حال هنگامي كه مطالب به يك باره و ناگهان به روح و ذهنش الهام مي شوند ناچار به نوشتن مي شود. بنابراين زندگي او چند جنبه دارد. بدنش به قدري قوي و پر از انرژي است كه او مي خواهد از آن به خوبي استفاده كند. شخصيتي دارد كه اكثر خانم ها را به خود جلب مي كند، زياد سفر مي كند سفر به كشور هايي مانندفرانسه، انگلستان، آلمان و ... در سي و چهار سالگي با دختر جوان هجده ساله اي ازدواج مي كند و چون عاشق طبيعت و هواي پاك است به همراه همسر جوانش به روستا مي رود. در روستاي اياسنايي ياپوليانيا خيلي از اوقات به شكار مي رود و علاقه زيادي به شكار حيوانات بزرگ دارد. ليف نيكلاويچ تولستوي در هر كجا كه هست همواره به طور منظم ورزش مي كند. چه وقتي در مسكو زندگي مي كند و چه وقتي در املاكش در روستا است. يكي از شاعران روسي به نام فت درباره علاقه او به ورزش چنين مي گويد: «اگر مي خواستيم تولستوي را در ساعت يك و نيم بعدازظهر ملاقات كنيم، بايد به سالون بزرگ ورزشي مي  رفتيم و او را مي ديديم كه لباس ورزشي به تن دارد و سعي مي كند بدون استفاده از دست هايش و با يك پرش بر پشت يك اسب سوار شود. اسبي كه پشتش لخت است و زين ندارد.» حتي بعد از هشتاد سالگي نيز تولستوي سواركار ماهري است، تينس بازي مي كند و ساعت ها بدون احساس خستگي، پياده روي مي كند.تولستوي اين بزرگ روستاي اياسنايي ياپوليانيا با همان شور و شوقي كه ورزش مي كند، كار خود را نيز دنبال مي  كند. او چندين سال روي داستان هاي جنگ و صلح و آنا كارنينا، كار مي كند. قبل از نوشتن داستان هايش مدت طولاني مطالعه مي كند و قلم در دست، يادداشت برداري مي كند. مطالعه زياد به او كمك مي كند تا فضاي داستان هايش تاريخي شوند. او به طرز حيرت آوري واقعيت و تخيل را در هم مي آميزد و داستان مي نويسد. داستان هاي او حوادث تاريخي را دربردارد. ولي تاريخ نويسان تمام واقعيت را نمي نويسند. هنگامي كه او در سال ۱۸۶۶ (۳۸ سالگي) مشغول نوشتن داستان جنگ و صلح است ناگهان نوشتن را رها مي كند و براي ديدن جبهه هاي جنگ و صحبت با نظاميان شخصاً به آنجا مي رود. در نهايت تولستوي تصميم مي گيرد واقعيت را تغيير دهد. او براي داستان موضوع حماسي و قهرماني انتخاب مي كند.تولستوي وقتي داستان مي نويسد دچار هيجان  مي شود و اين هيجان را با اطرافيانش تقسيم مي كند. او داستان را  مي گويد و خواهرزنش گفته هاي او را مي نويسد و صبح ها همسرش سوفيا، نوشته هايي را كه در نيمه هاي شب تحرير شده اند،پاكنويس مي كند. با شروع فصل تابستان، تولستوي دنياي خيالي ادبيات را فراموش و به املاكش رسيدگي مي كند. كار او تنها مديريت و سروسامان دادن به امور نيست، بلكه پابه پاي دهقانان روي زمين كار مي كند و با اينكه از طبقه اشراف است ولي كوچك ترين اهميتي به اين مسئله نمي دهد و مانند كارگران ماهر، زير آفتاب سوزان، گندم درو مي كند. وقتي زندگي تولستوي را بررسي مي كنيم، توازن كاملي بين فعاليت های بدني و روحي او مي بينيم.ولي برقراري اين توازن كار چندان ساد ه اي نيست. تولستوي، اين مرد قوي، سخاوتمند و مهربان، وجودي ناآرام دارد. وجودي كه از هستي خود در عذاب است. هنگامي كه او دچار بحران هاي روحي مي شود، قادر نيست صفحات كتابي را كه مي  نويسد با آهنگي آرام و منظم به پايان برساند. وجودش مالامال از ترديد و دودلي مي شود. افسردگي مثل خوره به جانش مي افتد و در حالي كه از دنيا و آثارش متنفر شده، به اين فكر مي كند كه همه شهرت و افتخاري كه كسب كرده، پوچ و بيهوده است. او از وحشت مرگ به گوشه اي پناه مي برد و بي حركت در سكوت كامل به سر مي برد.

مثلاً در سال ۱۸۷۵ (۴۷ سالگي) در حالي كه تب دارد و بي حال و توان در پشت ميزش افتاده است، دست نوشته هاي داستان آناكارنينا را براي چاپ آماده مي كند. همسرش در اين باره چنين مي گويد: «در تمام روز، افسرده و ناتوان، بي هيچ حركتي برجاي خود باقي مي ماند، نه با كسي حرف مي زد، نه مي خنديد، نه شاد بود و نه مي توانست كاري انجام دهد، انگار خودش هم در برابر اين وضعيت تسليم شده بود. اين حالت ها مثل يك نوع مرگ اخلاقي بود، من واقعاً دوست نداشتم چنين مرگي را در وجود او ببينم. البته خودش هم مدت طولاني نمي توانست به اين وضع ادامه بدهد.»ناگهان به طور معجزه آسايي تحرك و فعاليت روح تولستوي را در برمي گيرد. او دوباره فعاليت هاي زياد و خستگي ناپذير خود را از سر مي گيرد و روحيه فعال و پرانرژي خود را باز مي يابد. كتاب پس از كتاب نوشته مي شود و او وظيفه خود مي داند كه مهمترين كسي باشد كه روح ملت روس را به جهان معرفي مي كند و يكي از بزرگ ترين نويسندگان زمان خود باشد. گاهي روابط تولستوي با همكارانش نشان از نوعي خودپسندي دارد. به خصوص روابط او با تورگينف، نويسنده مشهوري كه هم عصر او است. البته او به راحتي اين ادعا را رد مي كند. مثلاً وقتي داستان آناكارنينا چاپ مي شود و با موفقيت و شهرت بي حد و حصر روبه رو مي شود، براي تولستوي خيلي  اهميت ندارد بلكه او خود را در آموزش به كودكان روستاي اياسنايي ياپوليانيا موفق تر مي داند و چاپ كتاب حروف الفبا را براي مردم بي سواد و عامه بيشتر مي پسندد. محبوبيت او به اين دليل است كه بدون توجه به شهرت و معروفيت، خود را وقف فقيرها مي كند و كتاب «چه بايد بكنيم» را مي نويسد. نوشتن چنين كتاب ها و داشتن چنين خصوصيات اخلاقي است كه او را معروف تر و پرافتخارتر مي كند.بدون شك تولستوي بعد از بحران هاي روحي كه درباره مذهب برايش به وجود مي آيد، واقعاً زندگي جديدي را آغاز مي كند. اين بحران ها در سال هاي ۱۸۷۹ _ ۱۸۷۷ ميلادي (۴۹ تا ۵۱ سالگي) اتفاق مي افتد: از جمله مرگ عمه اش كه او را بسيار دوست مي داشت و پس از آن مرگ سه تن از فرزندانش و حوادث ديگر، مانند فعاليت هاي پي در پي و جاري ادبي اش، ميل پنهان خودكشي در وجود او و بالاخره ملاقاتش با دهقان ساده دلي كه با حالتي فرشته گونه، با او درباره خدا حرف مي زند، همه و همه موجب مي شود كه او در جولاي ۱۸۷۷ به صومعه اوپيتينا رود. او مجذوب اصول اخلاقي دين مسيح مي شود ولي احكام روحي در نظرش مبهم مي نمايد. ذهن او خرد گرا است، بنابراين پس از دو سال انجام اعمال مذهبي، از كليسا جدا مي شود ولي هميشه با آموزش هاي مسيح زندگي مي كند از جمله: «يكديگر را دوست بداريد.» پس از سال ۱۸۸۰ (۵۲  سالگي) تولستوي ديگر مانند روستائيان لباس مي پوشد و در ميان كشاورزان زندگي مي كند. روي زمين با گاوآهن شخم مي زند، سوزن كفاشي به دست مي گيرد و كفش مي دوزد، در كنار صنعتگران وسائل دست ساز مي سازد و كاملاً «انسان ديگري» مي شود _ حالا او نويسنده اي است كه برابري انسان ها و همياري جهاني را تبليغ مي كند. دلمشغولي هميشگي تولستوي انسان ها هستند. او در دوران دانشجويي خود چنين مي نويسد: «به ياد ندارم هرگز كسي را مجبور كرده باشم برايم كاري انجام دهد، آيا كسي مثل من در دنيا پيدا مي شود؟» وقتي در جنگ كريم به عنوان سرباز مي جنگيد به ديني فكر مي كرد كه با توسعه انساني مطابقت داشته باشد. ديني كه هدف آن علاوه بر بهشت آخرت، تكامل و متعالي كردن انسان روي زمين هم باشد. از سن پنجاه سالگي به بعد تولستوي افكار خود را به مرحله اجرا درمي آورد. البته او از ساليان قبل كارش را آغاز كرده بود و مدت ها بود كه مدرسه مي ساخت تا بچه هاي روستايي آنجا درس بخوانند. ولي حالا او در همه جبهه ها فعاليت مي كرد از جمله جمع آوري اعانه براي قربانيان قحطي و گرسنگي كه هر چند وقت يك بار گريبانگير مردم روسيه بود، اعلام فقر و بيچارگي كارگران در شهرهاي بزرگ و بهره برداري فقيرها توسط ثروتمندان، اعتراض نسبت به شكنجه قربانيان مذهبي پيرو مذاهب ديگر.

مريدان و دوستان تولستوي به دور او جمع مي شدند، مجله و روزنامه چاپ مي كردند، پول جمع آوري مي كردند و طرح هايي را براي كمك به ديگران برنامه ريزي مي كردند. مثلاً هنگام قحطي سالون هاي غذا خوري عمومي براي فقيرها راه اندازي مي   كردند. اخلاق و رفتار اين داستان نويس مشهور در تمام عالم به گونه اي است كه خوشبختي و آرامش انسان را در همه جنبه ها لازم و ضروري مي داند. او حتي تزار پادشاه روسيه را با كلمه «برادر عزيزم» خطاب مي كند ولي در نامه اش از او انتقاد مي  كند و به او يادآور مي شود كه برابري و تساوي در كشورها نشان دهنده پيشرفت و تمدن در يك كشور است. آنچه مسلم است تولستوي فردي سياسي نبوده است ولي او مبلغ دنيايي برتر و با عدالت بود. او عقب افتادگي هاي كشورش را گوشزد مي كرد و از انسان ها دفاع مي كرد. كتاب هاي او بر چند نسل مختلف تاثيرگذار بوده است ولي فريادهايي كه او از اعماق قلبش برمي آورد بيشتر از كتاب هايش اثر مي كرد.

 


مرگ يك دهقان

كمتر انساني مي تواند زمان مرگ خود را انتخاب كند. ولي تولستوي اين كار را كرد. نه اينكه ساعت مرگ، محل مرگ يا نوع بيماري خود را انتخاب كند، بلكه او شرايط و چگونگي ترك اين جهان را انتخاب كرد. ولي باز هم شهرت و معروفيت او باعث شد تا نتواند آن طور كه دلش مي خواهد از اين دنيا برود. او دوست داشت مانند گداها يا حيواني زخمي از دنيا برود.سال ۱۹۱۰ ميلادي است. تولستوي هشتاد و دو سال دارد. مدت ها است كه از زندگي در خانه آبا اجدادي اش رنج مي برد و اگر تاكنون آنجا مانده است فقط براي عشق و احترامي است كه براي اطرافيانش قائل است. عشق و احترام نسبت به همسر و فرزندان.او قبلاً هم چندين بار مي خواست از خانه فرار كند. حتي چند روز از خانه رفت تا مانند دهقانان يا بيچاره هاي ولگرد زندگي كند: در روز ۲۷ اكتبر ۱۹۱۰، چند هفته پس از اينكه دچار يك سكته قلبي خفيف شده بود، بالاخره طرح فرار خود را عملي مي كند. او قبل از طلوع آفتاب از خواب بر مي خيزد، نامه اي براي همسرش مي نويسد و بعد همراه يكي از دوستانش به نام دكتر دوشان ماكوويچكي خانه را ترك مي كند. آنها براي كوپه درجه سه قطارآهن تکت مي خرند و به صومعه اوپتينا مي روند.  در آنجا پذيرفته نمي شود چون قبلاً آنجا را ترك كرده بود. پس از آن ليف نيكلاويچ تولستوي به ديدن خواهر در صومعه شامور دينو مي رود. خواهرش در آنجا راهبه است. در شامور دينو دختر تولستوي، الكساندرا به پدرش مي پيوندد و نامه تاثرانگيزي از سوي همسرش براي او مي آورد. ولي تصميم نويسنده براي ادامه حيات مانند فقيرها و بيچاره ها، تغيير ناپذير است. براي اينكه همسر و دوستانش او را پيدا نكنند و براي بازگشت به خانه به او فشار نياورند، تولستوي همراه با دكتر ماكوويچكي و دخترش الكساندرا، دو انساني كه هميشه نسبت به او وفادار بودند، سريعاً سوار قطار مي شود و از شاموردينو دور مي شود.او در قطار تب مي كند و در حالي كه بدنش از شدت سرما مي لرزد، در ايستگاه آستوپاوا، از قطار پياده مي شود و اين پياده شدن براي مرگ است.در سالون انتظار ايستگاه قطار، روي چوكي چوبي مي نشيند و در حالي كه از سرما مي لرزد پيشاني اش را به دسته عصا تكيه مي دهد، كم كم از شدت سرما به خود مي پيچد، مسافري كه براي زيارت فقيرها از خانه بيرون آمده بود، اينك مانند يك بي خانمان، در انتظار مرگ است. ولي رئيس ايستگاه او را مي شناسد و با اصرار آنها را به اتاق كوچكي مي برد. دكتر و الكساندرا به سرعت او را روي تخت مي خوابانند. كمي بعد، خبر سفر تولستوي در همه جا مي پيچد. هنگامي كه اين مرد بزرگ نفس هاي آخر را مي كشد، حاذق ترين داكتران بر بالين او مي آيند. شخصيت هاي برجسته و روزنامه نگاران به سوي ايستگاه قطار مي روند. در اتاق كوچك ايستگاه قطار، به محض اينكه اندك توانايي براي تكلم پيدا مي كند، چنين اعتراض مي كند: «اين همه انسان بيرون از اين اتاق و روي كره زمين احتياج به رسيدگي دارند، ولي شما آنها را رها كرده ايد و فقط به ليف تولستوي رسيدگي مي كنيد.» كمي پيش از مرگ در صبح روز ۷ نوامبر او چنين مي گويد: «اين آخر راه است... و ديگر هيچ نيست.» فرداي آن روز همه روزنامه هاي كشور روسيه با حاشيه مشكي به چاپ مي رسند.

داستان حماسه هاي مردمي

تولستوي در اين كتاب ۱۲۰۰ صفحه اي به صورت خارق العاده و شعرگونه جامعه اي را خلق مي كند كه نشانگر روزهاي سياه حمله دولت اشغالگر وقت فرانسه به روسيه است. روزهايي كه كشور روسيه ناچار به تسليم در برابر اشغالگران شد و پس از آن او روزهاي افتخارآميز را شرح مي دهد، روزهايي كه اشغالگران را شكست دادند. در بخش اول از چند شخصيت نام برده شده كه بعضي از آنها مطابق حقيقت و حوادث تاريخي است و بعضي ديگر را تولستوي خودش خلق كرده است. در داستان حادثه هاي گوناگوني به طور پي درپي براي اين چند شخصيت پيش مي آيد. تولستوي صحنه ها را مانند يك نقاشي بزرگ ديواري، براي خواننده مجسم مي كند. مهمترين شخصيت اين داستان پي ير بزوخف است كه در حقيقت همچنين انساني وجود داشته است. خواننده كتاب از نگاه بزوخف تمام حوادث اين دوران را به صورت زنده مي بيند همچنين نتشه و پرنس آندره هم از شخصيت هاي اصلي هستند. تولستوي در اين كتاب از شخصيت ها و چيزهاي گمنام بسياري استفاده كرده است كه در كنار شخصيت هاي اصلي بيان مي شوند. اين كار باعث انبوه شدن كتاب و همچنين قوي شدن داستان شده است. تولستوي در داستان خود از شخصيت هاي مهم و شناخته شده نيز استفاده مي كند و نقش هاي كوچكي به آنها مي دهد. به نظر او شخصيت هاي مهم را حوادث مهم مي سازند. او درباره جنگ چنين مي نويسد: «وقتي جنگي در مي گيرد و در آن ميليون ها انسان يكديگر را به قتل مي رسانند،  اين حادثه اي نيست كه به اراده يك نفر به وجود آمده باشد، همانطور كه يك نفر نمي تواند به تنهايي و با يك تيشه كوه را بكند، تنهايي هم نمي تواند پنجصد هزار نفر را مجبور كند كه يكديگر را از بين ببرند، ولي واقعاً علت اصلي جنگ ها چيست؟» تولستوي در داستان جنگ و صلح به صورت هوشمندانه و با ديد تازه اي حوادث تاريخي را بيان مي كند. او در پشت شخصيت هايي مانند بزوخف و پرنس آندره و روش هاي جنگي زيركانه اي كه جنرال كوتوزوف براي مقابله با ناپلئون پيشنهاد مي كند، حضور مردم عادي  و جمعيت بزرگ روس را به تصوير مي كشد كه عملكرد آنها از طرح هاي زيركانه فرماندهان نظامي، موفق تر است. به نظر تولستوي جنگ هم مانند صلح به همه انسان ها مربوط مي شود. 

 

 

 

 


July 24th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان